این تاکسی با آدماش از اون تاکسی هاست که توش گفتگوهای گروهی خوبی اتفاق می افته. چون هم آقای راننده اهل گفتگو هست ضمن اینکه با اخلاق هم هست و هم آقای کارمند مسلک... یه گفتگوی خوب هم به قاعده نیازمند سه نفر هست که آدمای اهل حرف زدن باشن. گفتم: من که سنم قد نمیده اما خوندم و شنیدم که سرمای قدیم تهرون مثل بوده... با برفاش... درسته؟ آقای راننده گفت: بله آقا... مثل بود پس چی! سرماش استخون آدم رو می ترکوند... برف می بارید تا زانو... آدم را نمی تونست بره. گفتم: عجب! پس چرا حالا از اون برفا نمی باره؟! آقای راننده گفت: خوب انقد که ماشین تو خیابونا هست... شما نگا کن... این همه لوله اگزوز داره دود می کنه... اینا گرما تولید می کنه. یا نگا کن از تو خونه ها چقد لوله بخاری بیرون زده! خوب اینا اثر میزاره رو هوا... و این میشه که هوا مثل قدیما سرد نمیشه یا برف اونجوری نمی باره! اینم تحلیل جالبی بود در نوع خودش از این راننده محترم... آقای کارمند مسلک گفت: قدیما این همه تاکسی و ماشین نبود که، بیشتر درشکه بود و کالسکه... ماشین دودی بود که می رفت شابدالعظیم... یه بابایی بود که اولین تاکسی ها رو وارد کرد... یه بنزایی بود که درش اونوری باز میشد، برعکس ماشینای حالا... گفتم: بله می دونم کدومارو میگید... گفت: بله... اولین تاکسی ها اونا بودن که چند شیفته راننده روش کار می کرد. (ادامه دارد)
نظرات شما عزیزان: